مطالبات

سلام

این اولین پسته.....نمیدونم قراره آخریش باشه یا نه......نمیدونم چقدر لازم دارم حرف بزنم تا حالم خوب بشه......

اینجا میخوام حرفایی بزنم که به زبون آوردنش سخته.....راستشو بخوای، حتی برام مهم نیست کسی اونا رو بخونه یا نه......مهم اینه که دل آزرده من آروم بشه.....

مطالبات...

قصه از اونجا شروع شد......که نه.......ادامه پیدا کرد........که دل من تنها بود..... میدونی؟ گاهی وقتا حتی با وجود داشتن یه عالمه دوست هم باز احساس تنهایی میکنی......وقتایی که حالت بده و دلت میخواد یکی مطالبات...ادامه مطلب

اون شب رو یادته؟ اومدم گفتم دلت هنوز جا داره؟ گفتی آره.....

بهت گفتم چی شده، امروز از ساکن اتاق 6 چی شنیدم و دلخور دم ازش......

در جوابم فقط گفتی "واقعا نمیدونم چی بگم..."

ترکوندی منو با اون جمله.......فکردم اگر باهات درمیون بذارم، تو یکی لااقل یه چیزی میگی آروم بشم.......بدتر، آتیشم زدی.......خیلی دلخور شدم........بهتر بود میگفتی الان نه، تا اینکه به زور حرفمو بشنوی و سکوت کنی و با سکوتت منو داغون کنی....

 

تو هم مومن نبودی....

 

 

مطالبات...

یه زمانی داشتم میشمردم.....همه طلبهایی که سیستمی و غیر سیستمی ازت داشتم......وسطش حس کردم برات مهم نیس......خیلی دلخور شدم.......چون تو هیچ عکس العملی نشون ندادی، مطلقا......منم ولش کردم.............

مطالبات...